تورو خدا پیشم بمون
خوبی جیگرم؟
نمیدونی این روزا چه حالی دارم. هرچی به زمان سقط نی نی مرحوم نزدیک میشم اضطرابم بیشتر میشه. میخوام تو درست و با دقت تقسیم بشی تا تبدیل به قشنگ ترین نی نی دنیا بشی. ده روز دیگه باید برم کنگره. سخنرانی دارم. میترسم تو اذیت بشی. باباییت قول داده که منو با ماشین ببره تا خسته نشم. میخوام قبلش برم سونو تا مطمین شم که مشکلی نداری. راستی دیروز با باباییت رفتیم خرید. چهار تا شلوار خرید و یک کت شیک. میگه پیرهن و تی شرت زیاد دارم و نمی خوام. گذاشته کنار واسه اول مهرش. آخه باباییت تخصص قبول شده و از ٣ یا ٤ ماه دیگه ممکنه پیش من و تو نباشه. دعا کن بابات پیش خودمون باشه. البته اگه بره فقط یک سال میره و بعدش به خاطر من که خانمشم میتونه انتقالی بگیره.
این روزا از چیزای شیرین بدم میاد. اصلا لب به بستنی نمی زنم در حالیکه قبلا عاشقش بودم. تنها چیز شیرینی که میخورم خرماست. میدونی چرا؟ آخه از وقتی که تورو خوردم انقدر شیرین بودی که بقیه شیرینی ها دلمو میزنه. شیرینی کوچولوی مامان مواظب خودت باش. من و بابات هم از خدا میخوایم که سالم نگهت داره و کمکت کنه وظایف سختتو درست انجام بدی. به امید روزی که بیای دنیا و من یه گاز کوچولو از اون لپ های تپلت بگیرم.