مامان شدم دوباره

بدون عنوان

فقط اومدم بنویسم که دوباره نی نیمو از دست دادم. فعلا تجربه دو تا سقطو در کارنامه باروریم دارم
30 خرداد 1390

خدایا دلمو نشکن

سلام فرشته کوچولوی مامان امروز رفته بودم سفره دوست خاله جونت که متخصص چشمه. منم کلی واسه سلامتی تو جیگرم دعا کردم. الان سه تا سفره نذر دارم. یکی واسه قبولی باباییت  تو امتحان تخصص. یکی واسه دایی وسطیت وقتی قبل عید بر به مشکل خورده بود و یکی هم برای تو. البته این آخرین سفره مال وقتیه که تو بغلم باشی. پس همین جا از خدا میخوام که به حق حضرت ابوالفضضل که امروز سر سفره اش بودم و به خاطر حضرت فاطمه که امروز روز وفاتش بود تورو صحیح و سالم نکهت داره و ٨ ماه بعد بفرستت تو بغل من. خدایا دلمو نشکن
17 ارديبهشت 1390

نی نی بدون دردسر من

سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت امروز تعطیل بود و من و باباییت تا ساعت ١٢ خوابیدیم و بعدشم رفتیم خونه مامان جونت کله پاچه توپی زدیم به بدن. امروز اصلا فعالیت نداشتم. برخلاف روزهای گذشته سردرد هم نداشتم. وقتی علامتی از تو ندارم و انقدر بی دردسر بزرگ میشی یه ترسی میفته تو جونم. ترس از اینکه نکنه رفته باشی. میخوام پس فردا بازم برم آزمایش تا مطمین بشم سرجاتی. نه اینکه بهت شک داشته باشم ها اما خب به مامانت حق بده. چشمم ترسیده. وقتی هیچ نشونه ای ازت نمی بینم بداخلاق میشم و سر بابات غر میزنم. زودتر یک نشونه ازت میخوام . تورو خدا. امشب رفتیم خونه بابابزرگت. عمو کوچیکه پیتزا درست کرده بود. من به خاطر تو سوسیس و کالباس و نوشابه لایت نخوردم. قیافه ...
16 ارديبهشت 1390

نی نی من قوی باش

سلام کوچولوی خوشگلم. میدونم که دارم تو نوشتن تنبلی میکنم اما راستشو بخوای میترسم زیادی بهت وابسته بشم و یهویی ...............نه نمیخوام اینو بنویسم. باباییت دوسه روزی میشه که بداخلاقه. دوست داشت این چند روز تعطیلاتو بریم مسافرت اما من چون میترسم خسته بشم و خدای نکرده خستگیم تورو اذیت کنه منصرفش کردم. از خریدن خونه پشیمون شدیم. قرار بود پریروز بریم بنگاه واسه قولنامه. ٥٠ میلیونی کم داشتیم که میخواستم وام بگیرم. وقتی با بابات نشستیم و منطقی فکر کردیم دیدیم تو شرایطی که من دارم و تو هم ماشاالله داری بزرگ میشی ممکنه نیاز به استراحت پیدا کنم اون وقت با این همه قسط امکان استراحت نخواهم داشت و چون سلامتی تو مهمتر از خریدن یک خونه بزرگتره از ت...
16 ارديبهشت 1390

تورو خدا پیشم بمون

خوبی جیگرم؟ نمیدونی این روزا چه حالی دارم. هرچی به زمان سقط نی نی مرحوم  نزدیک میشم اضطرابم بیشتر میشه. میخوام تو درست و با دقت تقسیم بشی تا تبدیل به قشنگ ترین نی نی دنیا بشی. ده روز دیگه باید برم کنگره. سخنرانی دارم. میترسم تو اذیت بشی. باباییت قول داده که منو با ماشین ببره تا خسته نشم. میخوام قبلش برم سونو تا مطمین شم که مشکلی نداری. راستی دیروز با باباییت رفتیم خرید. چهار تا شلوار خرید و یک کت شیک. میگه پیرهن و تی شرت زیاد دارم و نمی خوام. گذاشته کنار واسه اول مهرش. آخه باباییت تخصص قبول شده و از ٣ یا ٤ ماه دیگه ممکنه پیش من و تو نباشه. دعا کن بابات پیش خودمون باشه. البته اگه بره فقط یک سال میره و بعدش به خاطر من که خانمشم میتونه ا...
9 ارديبهشت 1390

خوشحالم که بدحالم

سلام به روی ماه نی نی خوشگل مامان! از دیشب هرچی مایعات میخورم بالا میارم. دیروز فکر می کردم به خاطر خستگیمه. آخه دیشب تا ساعت ١٠ مطب بودم. از بعد ناهار چیزی نخورده بودم. داشتم از گشنگی و خستگی هلاک می شدم. بابایی منو برد و بهم فست فود داد اما نتونستم زیاد بخورم. بعدش رفتیم خونه مامان جون. طفلکی خورش آلو درست کرده بود که نخوردم و قرار شد امشب برم بخورم. مامان جون بستنی آورد اما نتونستم بخورم. خیلی خوشحالم که حالم بده. اینطوری مطمین میشم که بتام داره بالا میره و تو سالمی. از صبح تا حالا نتونستم چایی بخورم اما عیبی نداره عزیزم چایی که سهله حاضرم آب هم نخورم اما تو سالم باشی. امروز رفتم آزمایش دادم میخوام فردا برم پیش متخصص زنان تا ببینم در چه...
5 ارديبهشت 1390

تغییر عنوان وبلاگ

اسم وبلاگمو تغییر دادم. فکر می کنم باعث سوءتفاهم شده بود. خودم هم از این اسم جدید بیشتر خوشم میاد. امروز صبح رفتم آزمایش بتا دادم. همون طوری که انتظارشو داشتم جواب مثبت بود. فدای تو نی نی گلم بشم که این جوری دل منو شاد کردی. از غروب کمی سردرد و سرگیجه داشتم که مامانم میگه طبیعیه. راستی مامان جون خواب تورو دیده. میگه تو یه خانم کوچولوی خوشگلو با نمکی که چشمات شبیه منه و خیلی تو خواب مظلوم بودی و لبخند ملیحی داشتی. اولین بار مامان جون هفته پیش و روز شنبه ۲۰ فروردین خوابتو دید و گفت من داشتم شیرت می دادم. دیروز هم ظهر و هم شب خوابتو دیده و من بهش حسودیم شد. ای کلک رفتی به خواب مامان جون و حتا باباییت هم خوابتو دیده اما نمیخوای خودتو به من نشو...
1 ارديبهشت 1390

اومدنت به دل من مبارکه

سلام به روی ماهت! قربون اون سلولهای کوچولوت بشم که دارن تند تند تقسیم میشن. میدونستم که این ماه میای تو دلم و مهمونم میشی اما یه ترس عجیبی داشتم که نکنه خدا نخواد تورو بفرسته پیش من. از روز چهارشنبه گذشته شروع کردم به آزمایش کردن تا ببینم هستی یا نه. البته با تیرهایی که زیر دلم می کشید میدونستم که اومدی اما میترسیدم بیخودی دلمو خوش کنم که هستی. تا اینکه روز جمعه که روز ۲۱ بود و هنوز برای تشخیص بارداری زود به حساب میومد قشنگ ترین خط صورتی کمرنگ زندگیمو دیدم. واقعا ذوق زده بودم. باباییت هم خیلی خوشحال شد. از اون روز تا حالا که روز ۲۵ است ۶ بار چک کردم و هربار با دیدن خط صورتی کمرنگی که بلافاصله با خط کنترل دیده میشد حسابی کیف کردم. ب...
30 فروردين 1390
1